آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

گفتگو های مادر دختری و پیشرفت مهارتهای گفتاری شنیداری

توضیح: این مطلب روصد و بیست سال پیش (حدودا اوائل آبان) نصفه رها کرده بودم بنا براین خیلی از این ها الان قدیمی شدند! ضمنا تاخر و تقدم زمانی هم رعایت نشده با عرض معذرت و اصلا بعضی ها مربوط به قبل یکسالگی هستند.   -آدرینا هاپو چی می گه؟ -هاپ، هاپ (با تاکید روی پ) -آدرینا پیشی چی می گه؟ -میــــــــــــــو، میـــــــــــــــو! (صدا تا جای ممکن نازک و عشوه ای و کشدار و دلبرانه!) -آدرینا بع بعی چی میگه؟ - بـــــــــــــــــــــــع! -آدرینا کو؟ ای یا ها ( یعنی ایناها! در حالیکه با دستش میزنه تو سینه خودش!) -آدرینا مامان کو؟ _میخنده و با انگشتش به من اشاره میکنه (اون خنده و نگاه اولیه اش یه جوریه که انگار داره  عاقل ان...
14 آبان 1392

یکی دیگر از منظره های دلپذیر در خانه ما

به این عکس نگاه کنید و حدس بزنید اینجا کجاست و جایزه بگیرید! مدیونم بشید فکر کنید اینجا کف خیابونه و شهرداری یه ماهی میشه که نیومده تمیزکاری این کف آشپزخانه ماست و من در نقش نظافتچی حرفه ای خدا شاهده مدام دارم وظیفه تمیزکردن رو انجام میدم اما ما یه آدرینا داریم که اگر هم قبول کنه تو صندلی غذاش بشینه هر چی غذا دم دستش باشه پرت میکنه این ور اون ور و هر چی مامان توضیح میده که این کار بده و نباید چیزی رو پرت کنیم یا غذامون رو زمین بریزیم فایده نداره که نداره قهر، غضب، تشویق، مهربونی، نا مهربونی، منطق و دلیل و برهان حتی خود لوس کردن و  گریه الکی که مامان خسته میشه انقدر همه جا رو باید تمیز کنه در دل سنگ غذا گریز دختر ...
14 آبان 1392

یک دختر تب دار و یک مادر غصه دار- اولین مریضی دخترکم

باباش سرما خورد من خوردم و حالا او... یعنی حالا که نه از یکشنبه هفته پیش شروع شده علائم یه شب تا صبح نشستم بالا سرش تب داشت ولی نگذاشتم به یک درجه هم برسه دکترشم بردیم فرداش و گفت خوشبختانه عفونی نشده کمی بهتر شد ولی از امروز صبح داره میسوزه یعنی حدود ظهر که میخواستم بخوابونمش حس کردم داغه. درجه گذاشتم و دیدم بله لباساش رو تو همون خوابش در آوردم و تبش رو آوردم پایین ولی از بعد از ظهر یهویی تبش رفت بالای 38 دکتر خودش تهران نیست  رفتیم یه دکتر نزدیک خونه چون فکر کردم هر بیمارستانی - من جمله بیمارستان عرفان که طبق گفته دکترش در نبودش میتونیم بریم - اول بر میدارن کلی آزمایش بیخودی میکنن و آخرشم هیچی گفتم بریم...
12 آبان 1392

خوشحالم که فرشته مون 14 ماهه شده به سلامتی! 14 ماهگی مبارک!

دیشب نو گل نازمون شمع کیک چهارده ماهگیش رو با کمک پدر فوت کرد و رسما وارد ماه پانزدهم زندگیش شد. دیشب مهمانهای ویژه ای داشت دخترمون و زنعمو و پسرعموش هم که از شهرستان آمده بودند مهمانمون بودند. این پسر عمو به نظرم با آدرینا شباهت ظاهری خیلی زیادی داره. کلی خانوم بود و خوش تیپ بود و دلبری کرد. جی جی های خوشگل پوشیده بود  و درست شبیه یه خانومچه شده بود و قل قل میخورد راه میرفت و هر جا پا میگذاشت عشق و مهربونی و صفا پخش میکرد. کلــــــــــــــــــــــی هم با پسرعمو جونش اخت شد و با هم ورجه وورجه کردن  و گفتن و خندیدن و بازی کردن. البته پسر عمو 24 ساله هستند ولی انقدر مهربون و پاکند که بچه ها بهشون خیلی جذب میشن به خصوص آدرینا که دخت...
10 آبان 1392

خدایا کمکم کن مادر خوبی برای بچه ام باشم

واقعا در حال حاضر صمیمانه ترین و صادقانه ترین آرزوم و خواسته ام  همینه..تو موضوع خوب غدا نخوردن  آدرینا احساس گناه میکنم و همش ذهنم  درگیر دلیل و علته. فقط از خدا میخوام که واقعا کمکم کنه. تحمل بد بودن برای دخترم رو ندارم.
3 آبان 1392

آدرینا به قصه های مامان گوش میده

از حدود هشت ماهگیش حس میکردم متوجه کلام و مفهوم میشه  کما اینکه وقتی از شیرین کاری هاش پشت تلفن برای کسی میگفتم خودش قبل از اینکه به قسمت اوج داستانی که داشت تعریف میشد برسه میخندید! این حس روز به روز تقویت شد. ولی دیشب برای اولین بار به معنای واقعی کلمه مثل یه آدم بزرگ به قصه ای که براش قبل خوابش گفتم گوش کرد . کاملا دقت میکرد و با دقت گوش میکرد و پلک نمیزد. با تغییر مود داستان تغییر مود میداد و حالت چره اش عوض میشد. خیلی خودم رو کنترل کردم وسط داستان نپرم ماچ مالیش نکنم. از اون لحظه های خدایی بود که یه فرشته کوچولو با اون چشمای ناز و معصوم زل بزنه بهت و به هرچی از دهنت در میاد خوب گوش بده و واکنش نشون بده و حس کنی که واقعا دارید با هم...
1 آبان 1392